وبلاگ جالب ومهیج | ||
|
این خاطره مال حدود ده سال پیشه یه دختر خاله دارم خیلی پررو بود و همیشه داشت پسر های فامیل رو نقره داغ می کرد و ازشون آتو میگرفت و خلاصه روزگار همه رو سیاه میکرد خداییش بعضی وقتها از پسرهای فامیل حق السکوت های 200000تومنی میگرفت یه بار یکی از پسر خاله هام بهش میگه اگه راست میگیی فلانی رو نقره داغ کن تا حالتو بگیره . اونم میگه اونکه جوجه است گنده ترشو ندارین ؟ البته منم همش تو جمع ضایعش میکردم و بهش میگفتم ترشیده چون یه سی سالش بودو شوهر نکرده بود اونم فقط میخندید یعنی که من ارزشش رو ندارم که حالمو بگیره خلاصه این خبر به گوش منم رسید . حالا بقیه ماجرا رو بخونید . شب تازه خوابم برده بود که دختر خالم زنگ زد به گوشیم و گفت ببخشید بیدارت کردم اما یه مسئله مهمی پیش اومده (گفتم قطعا یکی مرده ) من گیج و شوکه گفتم بگو ... گفت آخه چرا هیچ کس منو نمی گیره ؟ اومدم سر فحشو بهش بکشم که گفت : فحش نده جنبه داشته باش وقتی منو صدا می کنی ترشیده من میخندم حالا تو هم بخند . منم خندیدم و اونم قطع کرد حدود ساعت سه و نیم نصفه شب منم بهش زنگ زدم تا گوشی رو برداشت قاه قاه شروع کردم به خندیدن و بهش گفتم جان تو از اون موقع تا حالا خنده ام بند نیومده چکار کنم ؟ اونم بی معطلی گفت حالا یه چیزی بگم بیشتر بخندی گفتم چی؟ گفت فردا اول صبح به مامانم (خاله ام ) میگم ساعت سه و نیم صبح بهم زنگ زدی و یه پیشنهاد بی شرمانه بهم دادی در ضمن شماره ات و ساعتی که زنگ زدی رو گوشیم ثبت شده و شروع کرد به خندیدن . منم بدون اینکه کم بیارم گفتم : حالا یه چیز خنده دار تر!!! گفت چی ؟ گفتم : من همون اول شب که زنگ زدی رفتم به مامانم همین مطلبو گفتم شماره ات وساعتی رو هم که بهم زنگ زدی نشونش دادم اونم گفت فردا صبح میذاره کف دست خاله . هر هر هر ... . در ضمن اونم گفت : دختره ی ترشیده چه هار شده وباز زدم زیر خنده . خلاصه یه ربع التماس می کرد که یه جوری درستش کنم منم بهش گفتم نمی تونم بهت اعتماد کنم اگه من درستش کنم اونوقت تو واسم پاپوش درست کنی چی؟ اونم هی قسم می خورد که این کارو نمی کنه منم بهش گفتم یه راه داره گفت چی؟ گفتم یه اس ام اس بهم بده که مضمونش این باشه : فلانی (داش دیوونه) بیا و یه رحمی بکن و این ترشیده رو بگیر . گفت عمرا گفتم پس از آخرین خوابت لذت ببر . خلاصه قطع کردم . صبح که از خواب بیدار شدم دیدم اس ام اس رو فرستاده . منم بی معطلی از خونه زدم بیرون و رفتم خونه خاله ام اینها خود سحر خونه نبود رفته بود سر کار (روانشناس بهزیستی بود) منم تریپ مرام و دلسوزی برداشتمو به خالم گفتم : آره خاله خیلی دلم برای سحر میسوزه فکر کنم قاطی کرده بیچاره !!! خالم گفت : چرا ؟ منم بهش گفتم یه مدتیه بند کرده به من که بیا و منو بگیر هرچی بهش میگم بابا تو دو سال از من بزرگتری و من جای داداش کوچیکتم حرف تو گوشش نمیره . حتی دیشب بهم زنگ زد که قبول کن دیگه منم گفتم نه حتی نصف شب خودمم بهش زنگ زدمو یه ساعت نصیحتش کردم اما دوباره دم صبح بهم اس ام اس زده که بیا و این ترشیده رو بگیر خالم شروع کرد که داد و بیداد کنه که دروغ نگو و از این حرفها که منم گوشیمو در آوردمو اس ام اس رو بهش نشون دادم . زبون بسته نزدیک بود پس بیوفته . بعد از من پرسید به کی این قضیه رو گفتی ؟ منم تریپ مرام برداشتم که اگه میخواستم به کسی بگم که سراغ شما نمی اومدم و بهش اطمینان دادم که حتی به مامان و بابام هم نگفتم .اونم یک ساعت التماس کرد که به کسی نگو که اگه باباش بفهمه می کشدش و ... منم گفتم خاله خیالت راحت باشه اگه شما خودتون نگید منم دهنم قرصه و زدم بیرون . نمیدونم دیگه چه اتفاقی افتاد اما دختر خاله سحر هارم واکسینه شد و از اون به بعد کاملا متین و موقر شد و حتی دیگه تو چشام هم نگاه نکرد . البته یه حسن براش داشت . سال بعدش شوهر کرد و رفت کانادا . امیدوارم از این خاطره من خوشتون اومده باشه . نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |